نگارجون و رونیکاجون نفس مامانی

نفس همیشه دوست داشته و دارم زود بزرگ شوی تا اینکه نتیجه عشقم رو ببینم و لذتش رو ببرم. تو سراسر مایه دلخوشی و زندگی منی. نگارم یادم ک.چیک بودی و ازمون داداش یا خواهر میخواستی.بابا گفت من بابا و داداش و خواهر و دوست و همبازیتم.تو عالم بچگیت پذیرفتی تا اینکه بزرگتر و خانمتر شدی.بابا ازت یک رفتار دیگه توقع داشت ولی تو بابا رو همونجوری میدیدی که یکی خواهر یا برادرش رو میبینه. نفس این خواست خدا و ارزوی تو بود که خدای مهربون رونیکا جون رو بهمون داد. حالا دیگه تنها نیستی.رونیکا هم با این کوچیکیش خوب فهموند که عزیزترین کسش تو دنیا نگار جون. دخترای گلم از اینکه خدای مهربون شما دسته گلا رو به من عطا کرده خیلی خوشحالم. دوستون دارم غنچه...

گلکم اینم یک عکس از شش ماهگیت که من و بابا عاشقشیم.شیطنت توی اون چشای نازت موج میزنه. نفس مامان این عکس رو توی پیتزا فروشی گرفتیم وقتی هشت ماه بودی و تازه نشستن رو بدون کمک یاد گرفته بودی.   ...